از مصاحبهی مینو صابری شروع شد. یه چیزایی قبلا ضبط و پخش شده
بود و حتما هم شماها خیلیاتون حداقل چندتاییشو شنیدهین، اما حتما خیلیاش
هم بود
که ضبط نشده بود، جایی نبود و داشت از بین میرفت.
بهواسطهی مینوی عزیز تماس گرفتم که صحبت کنیم و بشه راهی پیدا کرد واسه
ضبط.
انتظار زیادی نداشت؛ فقط ضبط بشه. با نسترن و علیرضای نازنین حرف زدیم و
بعد پویان
و بعدتر هم سپیده و حسین و چند تا دوست دیگه و هنوز خودِ مینو، که هر کاری
نیاز شد
بکنیم، تهیهکننده پیدا کنیم، دنبال مجوز بریم، نوازنده پیدا کنیم، و هر
کار کوچیک
و بزرگ که لازم باشه؛ وقت بذاریم و اگه نیاز شد پول؛ و حوصله کنیم؛ و اگه
نشد مجوز
بگیریم، اگه استودیویی قبول نکرد، همینجا خودمون ضبطشون کنیم که ضبط شن،
که
بمونن؛ و همه مایه گذاشتن تا بعدتر که پویان با چمنآراها صحبت کرد و
استقبال کردن
و کلا شد که به اونا بسپریمش. اما هنوز همه پیگیر بودن که اگه هنوزم به
مشکلی
خورد دوباره راه دیگهای بریم یا راه خودمونو تا همینروزا که گفتند کارهاش
تموم
شده.
آلبوم این هفته درمیاد؛ یکشنبه تو بزرگداشت مرتضی احمدی. از همه ممنون.
میدونم
که به همهی اونکارهایی که کردیم ارزیده.
چهارم آبانماه امسال مصادف بود با سالگرد درگذشت «ویگن». یادم آمد عصر آنروز را در آن سالهای دور، که به آنی در محلۀ ارمنینشین خیابان «نادر شاه»، صدا به صدا پیچید که: «ویگن آمده عکاسی، عکس بندازه».
بهچشم بههم زدنی،
از محله و کوچه ـ خیابانهای اطراف، هر کس که نای رفتن داشت و پای دویدن، جلوی
عکاسخانۀ روبروی پمپبنزین آمد و جمعیتی فراهم شد و از پیادهرو به خیابان سرریز
شد و راه بند آمد.ویگن بیرون که آمد. لبخندی شاد و صمیمی بر لب داشت و موهای سیاه
پرپشت و براق، و کتشلواری سفید ـ طوسی برتن و پاپیونی بر گردن. جمعیت موج برداشت
به جلو. بزرگترها با: «بارو ویگن!». جوانترها به: «ویگنجان! کز شادنک سیروم». و ما
ده ـ دوازده سالههای قد و نیمقد، همان جلو، با گردنهای لاغر و به بالا کشیدهشدهامان،
که او قد و بالایی بلند داشت. «ویگن» اما، مهربان و با نگاهی قدرشناس: «مرسی.
شنورآ گالم».
با لبخندهای شاد و صمیمی بر لب، به این و آنی در میان جمعیت سر تکان داد. پا سست
کرد و لختی ایستاد. در حالتی از حجب نگاهش به پایین افتاد. درست همانجا که من
ایستاده بودم. نگاه گرم و مهربانش در نگاه مبهوت و خیرۀ من نشست. از بلاتکلیفی بود
انگار که دست بزرگش را از قلاب دستانش باز کرد و انگشتان بلندش را توی موهای سرم
دواند.
زیاد طول نکشید. قدم از قدم که برداشت، در انبوهی مردم شکاف افتاد. جماعت کنار
کشید و کوچه داد تا ویگن بگذرد. راه افتاد و من دیدم که کفشهایش هم سفید شیری رنگ
است. دومین قدم را که برداشت، انگشتان و دستش از موهای سرم جدا شد.
من دنبال جمعیت نرفتم. همانجا ایستادم و دستم را روی سر و موهایم گذاشتم.
فردای همانروز از مدرسه که برمیگشتیم، عکسش با همان نگاه نجیب و لبخند مهربان، و
با کت و پیراهن و پاپیون، در قابی، بر بلندای ویترینی که عکاسخانه رو به خیابان
داشت، بر بالای همۀ عکسهای دیگر نشسته بود...
این که میگویم، نقل سی و هفت هشت سال پیش است. سالها میگذشت. ما قد میکشیدیم و
محلۀ «نادر شاه» تغییر میکرد. در و دکانهای بر خیابانش هم. ولی آن عکس از
«ویگن»، همیشه و همواره، در همانجایی که بود، همانطور میماند و ماند.
سالی پیش، پس از اینهمه
سالها که گذشت، گذرم افتاد به آنجا. خیلی بسیار فراوان چیزها! در همین چند سال عوض
شده و تغییر پیدا کرده بود. کمترینش همین «نادر شاه»، که جایش «میرزای شیرازی»
نشسته بود. و عجیبترینش شاید، همان عکاسخانۀ روبروی پمپبنزین، که حالا شده بود
«حسینیه!». با پارچهنوشتهای به خط نستعلیق شکسته: «نگار من حسینه، بهار من
حسینه». خیمه و بیرق اسلام، در قلب محلۀ ارامنه!
یکچیز اما هنوز همان بود، که بود. باورم نمیشد. عکس «ویگن»، بر بلندای قاب و
ویترین عکاسخانۀ سابق! انگار گوشۀ پردۀ خیمه را بالا زده بود و از زیر پرچم حسینیه
نگاه میکرد. همانطور نجیب و ساکت. ایستادم. خودش بود. همان عکسی که از توی قاب،
تمام آن سالهای قد کشیدن ما را به تماشا نشسته بود.
نگاهم میکرد. همچنان جوان، و با همان موهای پرپشت سیاه و براق. با همان نگاه مهربان
انگار میگفت: «پیر شدهای پسر. موها را بدجور سفید کردهای.»
نگاهش کردم. آمدم بگویم: «پیر و مو سفید که هیچ، گم و گور و غریب هم شدهام.»، ولی
زبانم نگشت و بغض نگذاشت. خودم را جمع کرد و گفتم: «بارو ویگنجان».
صدای ترافیک و همهمۀ خیابان زیاد بود. گمان نکنم شنید. چیزی نگفت. فقط نگاه میکرد.
* * *
از سایتhttp://www.parand.se))
----------------------------------
و بشنوید:
وقتی آباسی، خدای خدایان، انسان را خلق کرد او را از زندگی بر روی زمین برحذر داشت. چون فکر میکرد که شاید انسان همپایهی خود او شود. ولی زن او، آتائی گفت: بگذار ببینیم که سرانجام این کار به کجا خواهد کشید؟
ازاینرو خدا به انسان اجازه داد که بر روی زمین زندگی کند ولی به او گفت که اجازه ندارد خوراکش را خودش تهیه کند! انسانها مجبور بودند غذا را در آسمان با آباسی بخورند. وقت غذا زنگی بهصدا درمیآمد و آنها به آسمان میرفتند. همچنین خدا به انسانها گفت که آنها اجازه ندارند بهصورت زنوشوهر با هم زندگی کنند و صاحب فرزند شوند. زیرا اینکار باعث خواهد شد که آنها خدا را فراموش کنند!
مرد فرمان خدا را اطاعت کرد ولی زن نافرمانی کرد و در زمین شروع به زراعت کرد و غذایش را خودش تهیه نمود. مرد دید غذایی که زن درست میکند لذیذتر و شیرینتر از غذای آسمانی است! پس مرد هم خدا را فراموش کرد و با زن شروع به کشتوزرع کردند و غذا را خودشان فراهم آورند و با یکدیگر زن و شوهر شدند.
یک روز خدا-آباسی از مرد احوال زن را پرسید. مرد گفت که او مریض است. ولی مرد زن را پنهان کرده بود چون زن حامله شده بود و مرد نمیخواست خدا آن را بداند. زن نخست پسری بهدنیا آورد و بعد از آن دختری زائید.
ولی آباسی از همهچیز آگاه بود. آباسی زنش آتائی را صدا زد و آنچه را که در زمین اتفاق افتاده بود به او نشان داد و گفت: من حق داشتم نگران باشم؛ انسان مرا از یاد برده است. ولی آتائی گفت: آنها هرگز نخواند توانست که همسان تو باشند!
ازاینرو آتائی مرگ را به زمین فرستاد و او مرد و زناش را کشت و باعث بهوجود آمدن ناسازگاری و نفاق میان فرزندان آنها شد.
از کتاب
آفریقا، افسانههای آفرینش
یولی بایر
ژ. آ. صدیقی
راستهنرمندان وقتِ مردن هم مثل زندهبودنشان ارج و قرب دارند؛ بزرگان همه تسلیت میگویند، خیابانی یا میدانی به نامشان میشود، شاید روزی هم برایشان عزا شود، هفتهای بعد جشننامهی کارهای نکردهشان برگزار میشود و بزرگداشتها که در سالنهای مختلف شهر...
ناراستهنرمندان فقط بعد از مرگشان زنده میشوند، آثارشان رو میآید -نقدکی هم شاید بشود، گوشهکنارها به یادبودشان چیزکی مینویسند، از خاطراتشان با او میگویند و جایزهای به نامشان میشود؛ همین هم تا دوسه سالی -که نامشان بپوسد.
هنرمندانی دیگر، وجودشان تنها پس از مرگشان کشف میشود -نیمصفحهای در مجله یا روزنامهای و تمام؛ و اگر زن باشند، نیم ِ نیمستونِ نیمهای، کنار ِآگهیها و اندازهی همان، بیست یا بیستوپنج کلمه با اسم اصلیشان -بیهر چیز دیگر.
از هنرمند ستارهدار اما، بخشنامهای رسمی یا غیررسمی، محرمانه یا غیرمحرمانه، صادرشده یا نشده، ابلاغشده یا نشده، مکتوب یا شفاهی، گفته یا نگفته، حتی دو خط ِ گوشهی گوشهی پایین یک ستون روزنامه را هم میگیرد -صفحهی مردگان را هم...
برنامهی روز آخر، پنجشنبه، ۲۲ مهر
سخنرانیها:
سید همت هاشمی: موسیقی کار در کهیگیلویهوبویراحمد
محمدرضا بلادی: موسیقی کار در ساحل و دریا در بوشهر
سید فواد توحیدی: موسیقی کار در کرمان
سیدعلیرض میرعلینقی: موسیقی کار در رادیووتلویزیون
محمدحسین سخایی: موسیقی و ترانههای کار در بوشهر
---------------------------------
اجراها:
شوشتر: محمود مرید خضر: آوازهای کار جولهری (جولایی)
حاج عبدالرضا فرهیزاده: آوازهای بنایی
کرمان: اجرای آوازهای کشاورزی، بارانخواهی، ترانههای ستایش کار همسران، ترانهی ستایش کارگران بلوچ منطقه
حسین جوهری: نی و آوازهای چوپانی (کردیخونی)
غلام نظری: قیچک و آواز
مجید عشقی: تمبک و دهل بومی
بوشهر: آوازهای کار دریا در منطقهی بوشهر و گناوه
عبدالرضا اخلاقی، هادی منوچهری، حسن دهداران جبری: خواننده
ابرکوه، اردکان: آوازهای بنایی، ترانهی مشکزنی
علیرضا شمس: سرنا
حسین تقیزاده، احمد مطیعی، محمدعلی مختاری: دف
محمود عمودینژاد، محمود دروازهبان،منوچهر شمس: خواننده
حسین شاکر، حسین فتوحی: آواز ساربانان
احمد بمانی: آوازهای بنایی و چوپانی
رمضان اکرمی: آواز حیدربادخوانی (خواستن باد برای خرمنباددادن)
سیدمصطفی حسینیدوست: آوازهای اسپار (بیلگردانی)
کهگیلویه و بویراحمد:
کوسه و هدرسه: فردین یزدانی
آیینورزان: محمدباقر حیدری، بیژن طاعتپور، مختار آرائیان، ناهید تقوی،شورانگیز پوررهبر، پژمان امیرنژاد
خسرو بزم: کرنا
مصطفی بزم: نقاره
سیدمحمد حسینی صالح، سیدحاتم حسینی صالح: آوازهای شالیکاری (یوسهخوانی)
سیدحاتم حسینی صالح، سیدهنازملک شهیدی اصل: آوازهای هاونکوبی
برنامهی روز سوم، چهارشنبه ۲۱ مهر
سخنرانیها:
دکتر ایرج افشار: موسیقی و ترانههای کار در سیستان
دکتر محمد میرشکرایی: موسیقی کار، میراثی معنوی برای ثبت ملی و جهانی
بهروز وجدانی: نقش حضرت علی در ترانههای کار در ایران
هوشنگ جاوید: موسیقی کار و زوایایی پنهان که نشناختهایم
محمد کریمی: موسیقی کار در کاشمر
علیرضا پورامید: موسیقی کار
------------------------
اجراها:
تفرش:
ذبیحالله شاهحسین، نامدار رضایی، ابراهیم اسفندیاری: آوازهای چوپانان
عزتالله رضایی: نی چوپانی
مرتضی شاهحسینی: آوازهای خرمنبهباددادن
بهمن علیپور: کوسه
مرتضی باقری: آواز بنایی
اسماعیل خدابخشی: دهل
سیفالله یاری: سرنا
ابوالفضل رضایی: تکه
کاشمر: آوازهای کشاوری فریادخوانی، آئین سخنوری و کنایهگویی دروگران، آهنگهای چوپانی
حسین لشکری، حاج محمد طاهونی، حسین فدایی: خواننده
محمدجان علوی: نی
قشقایی:
دامون ششبلوکی: نقاره
ریحان ریحانی، هانیه هلی، هما بهمنی: آوازهای قالیبافی
اشکان ششبلوکی، ساری ابوالحسنبیگی،هادی اسفندیاری،علی بلندنظر: اجرای آئین کوسهگلین
سمنان- خیج و میامی
علیاکبر سلطانعلی: آوازهای کشاورزان
عیدی شکاری: آوازهای سرکویری
حسین عجم، رمضان عرب: چوپان نینواز
علیاصغر حداد: قشمهنوازی شترداران و شبانان (راندن شتر،گله سرآببردن و...)
خراسان شمالی: آوازهای کشاورزی (هرایی درهای و جلگهای) و آوازهای چوپانی
موسیالرضا/حسین ولینژاد: خواننده
از اون برنامههایی که نمیدونی چرا شده -بههرترتیب- اجرا بشه و حالا که داره اجرا میشه بیسروصدا -روهمدیگه پنجاه نفر هم تو سالن نبودند. حیف اون همه اجراهای اشکدربیار برای صندلیهای قرمز خالی ِخالی کنار هم...
برنامهی روز دوم، سهشنبه ۲۰ مهر
حوزه هنری، تالار اندیشه
ساعت هجده
سخنرانیها:
دکتر دلشاد رحیماف: ترانهها و موسیقی کار در تاجیکستان
موسی جرجانی: موسیقی و کار در ترکمنهای ایران
مصطفی خلعتبری لیماکی: انطباق موسیی کار در منطقهی تنکابن رامسر با ترانههای کار تاجیکی
دکتر حمید سفیدگر شهانقی: ترانههای کار در آذربایجان
محمدجواد بشارتی: موسیقی کار در بختیاریها
--------------------------------------------------
اجراها:
علیآباد کتول: اجرای آوازهای آینن مندر، دروگری تنوره، آوازهای گالشها و پارچهبافها، ستایش گالشها و چوپانان
حسن انصاری: نی
صغری کتولی: چوپان شمشادنواز
سید احمد/مطلب/حسن حسینی: خواننده
موسیقی ترکمن: ترانههای ستایش قالیبافی، طلب باران، شکرگزاری کشاورزی، موسیقی چوپانی با تویدوک
طواق سعادتی: دوتار/خواننده
حاج محمد ایری: تویدوک/خواننده
دولتگلدی سعادتی: کمانچه
چهارمحال و بختیاری: آوازهای شکار، نمدمالی، بنایی
غلامعباس فرهادی، شاهرخی، حسن حداد سامانی: خواننده
اسدالله غلامی: دهل
آذربایجان غربی و شرقی: آوازهای دروگری، شخم و بذر، ستایش کار و تکمگردانی
یوسف اوهانس: خواننده
حسن اسکندری: خواننده
علیقلی بابازاده: چوپان نینواز
رضا عباسیان: نوازنده دایره
امیر زینالپور: تکمچی
لعیا سیدنظری: بازیگر
سیستانوبلوچستان: ساز شتر، ساز خرس، ساز مار، ساز سیمرغ
لعل بخش جت: نوازنده
اصفهان: آوازهای مسگران
جواد مسائلی: خواننده
پینوشت: مینو صابری نازنین تو سالن بود؛ شب اول رو از چشم و قلم ایشون ببینید.
آن برجهای کهنه، که ماندند
بیبغبغوی گرم کبوترها
پرهای سرد و ریخته را دیریست
با بادهای تنها، بیدار میکنند
و ریگزارها –که نشانی ز رود و دشت-
گوئی درختها و صداها را
تکرار میکنند
یدالله رویائی
در این شهر درندشت معدود کافیشاپهایی هست که برای گپزدن با دوستی یا دوستانی بهاجبار یا بهدلخواه به آنجا رفتهام اما هنوز کافیشاپی پیدا نشده که بتواند من ِتنها را از کافهقنادیها مال خودش کند...
اوضاعم را بررسی میکنم
مشکلی ندارم
ظاهرم مقبول است
برای بعضی دخترها هم
با موی سفید
جذاب به نظر میرسم.
عینکم دقیق انتخاب شده
حرارت بدنم دقیقا سیوهفت درجه است
پیراهنم اتو خورده
و کفش پایم را نمیزند.
مشکلی ندارم
دستبندی به دستم نیست
هنوز زبانم را خاموش نکردهاند
محکومیتی برایم صادر نشده است
از کار اخراج نشدهام
اجازه دارم
به دیدار خویشان زندانیام بروم
و به زیارت قبرشان
در بعضی کشورها،
مشکلی ندارم.
تعجب نمیکنم
که دوستم شاخ درآورده است
فرزیاش را دوست دارم
وقتی دُم ِ
پیداشده از زیر لباساش را
پنهان میکند.
آرامش چنگالاش را هم دوست دارم.
شاید به من نارو بزند
اما میبخشمش
زیرا که دوست من است
و حق دارد
گاهی هم آزارم دهد
پس مشکلی ندارم.
دیگر
لبخند مجری تلویزیون
بیمارم نمیکند
و عادت کردهام
که لباسخاکیها
رنگهایم را
شب و روز بازداشت کنند.
برای همین
حتی در استخر هم
کارت شناسایی را به همراه دارم
مشکلی ندارم.
رویاهایم
دیروز
به قطار شب سوار شدند
نمیدانستم
چگونه با آن وداع کنم
و خبر رسید
که قطار
در درهای بیآبوعلف
واژگون شده است
(و از میان مسافران فقط راننده نجات یافته است)
خدا را شکر گفتم
خیلی گریه نکردم
زیرا کابوسهای کوچکی دارم
که انشاءالله
آن را به آرزوهای بزرگی
مبدل میسازم
و مشکلی ندارم.
از روزی که به دنیا آمدم
تا به امروز
اوضاعم را بررسی میکنم
و وقتی ناامید میشوم
به یاد میآورم
که بعد از مرگ زندگی هست
و من مشکلی ندارم
اما سوال میکنم:
خدایا!
آیا قبل از مرگ هم
زندگی هست؟
مرید البرغوثی
موسی بیدج