امشب رو تنها موندم. سر شیشه رو می‌پیچوندم که چند ثانیه‌ بعد بگم: بزرگ بودی و از اهالی امروزِ؛ و با بعدی: بزرگ بودی و از اهالی این‌ روز...

یلـدا خجستـه


پی‌نوشت:

حیف شد! مگه چند بار پیش می‌آد که این سعادت نصیبتون بشه که من به دعوت مهمونی‌ شب یلداتون جواب مثبت بدم، ها!!؟ هنوزم شاید دیر نشده باشه اگه بجنبین!

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق‌های باز نسبت داشت...

حلقه‌ی افق

                                                                                  برای بامداد و منصور

                     ۱

سوار،

با خنجری از ابریشم

عاج، پیچیده بر ترمه‌ی برفی.

شمشادی که بلند نیست، مطول است. 

                    ۲     

بی‌گمان،

تو برای مداوای انزوای من

مرگ را باید در استوایی‌ترین قاره‌ی آفتاب

که مشرق ِنوبنیادش را

از تکانِ کتف‌های گندم‌گونِ من

                                خواهد شناخت

                    از عزیمتِ خود شرم‌‌گین کنی.

                   ۳          

نه،‌ نه،‌ نه،

تو تنها اقاقیای یادبودِ منی

که به‌خاطر ِ مزار نروئیده‌ای.

                  ۴

تابوتی از مفرغ

که در باران‌ها زنگ‌ نمی‌زند و بر شانه‌ها

به‌سبکی ستاره‌ی ستوانی روستازاده‌ست،

در فرصتِ این شمشاد

                      تشییع می‌شود

                 و با صفیر ِخاموش ِچشمی

                         مثلثِ تنهاییم به‌هم می‌ریزد.

 

 

 

                                                                                         بهرام اردبیلی

هیچ‌کس هیچ‌وقت هیچ‌طور نمی‌فهمد که چه‌طور اتفاق افتاد... 

آیا فاصله‌ی انگشتان من تا درخت سیب چقدر است؟

از ته دره درخت سیب سوسو می‌زند

سیبی که من می‌چینم یک رویش تمام شده‌ است

اما هوس دریدن تن سیب

بن دندانی است که تکرار می‌شود

در تابستان دو قرن بعد

هوس همچنان خواهد رویید

 

                                                                               طاهره صفارزاده

از دریا دادور و دیگر آهِرمنان!

من نمی‌دونم چرا هروقت تهِ حرفام اضافه می‌کنم که: «البته که این نظر منه!» همه خیال می‌کنن نظرمو حکم ِکلی می‌دونم و جبهه می‌گیرن و هروقت که اینو نمی‌گم، همه دربست به‌عنوانِ حکمی حتمادرست می‌پذیرنش!

 

        اینجا –برعکس ِ یا‌ مثل ِهمه‌جای دنیا، یا مثل ِبعضی از جاهای دنیا!- بعضی هنرمندا سریعا به یه مرز ِ مجازی می‌رسن که گاهی خودشون هم تو ساختنش شریکن،‌ گاهی هم نه. این مرز جاییه که مخاطبا پشتِ اون، سنگر می‌گیرن: مخالفا این‌ور، موافقا اون‌ور؛ و واردِ بحثِ تاابد‌اِدامه‌دار ِ خوب بودن یا خوب نبودن کلیتِ کار -و تو موارد بسیاری هم کلیتِ خودِ هنرمند!- می‌شن. این جدل هیچ‌وقت، به‌معنای ‌واقعی کلمه هیچ‌وقت، به نقدِ کارهای اون هنرمند نمی‌رسه و همیشه تو همون چاله‌هه باقی می‌مونه۱؛ و بعضی‌ هنرمندا یا تازه‌‌درراهِ‌‌هُنرا که خودشون هم وارد این جو می‌شن یا به اون دامن می‌زنن و اغلبشون هم استعدادی هم دارن تو همین چاله‌ها می‌‌گندن و از چرخه خارج می‌شن.

 جَوگیریِ پیش‌اومده تو این فضا همه از یه‌ جنسه؛ این جماعتِ ولو، نامجو که میاد همون‌جورن که محسن چاووشی که دریا دادور؛ اما این جوها تاثیری رو خودِ کار، دوست‌داشتن یا نداشتنش، موندن یا نموندنش نباید داشته باشه و نداره. این‌که یه‌سری، تو یه‌کلمه بگن که خیلی‌خوبه یا خیلی‌بده -درجای‌گاهِ بالاتر از یک نظر ِصرف و به‌‌جای نقدِ کار- یا بگن که این‌ چقدر ایرانیه! چقدر مُدرنه! یا چه فلانه و چه بیساره، هیچ ربطی به خود ِکار نخواهد داشت و در هر دو طرفِ مرز –موافق یا مخالف- دام یا حربه‌ای است برای دورزدنِ کار؛ و گاهی حتی فرهیخته‌ای مثل ِ بامداد هم به این دام می‌افته وقتی که استدلالش درخوش‌نیومدنش از دریا دادور –که در سطح اظهارنظر صرف نیازمندِ استدلال نیست اصلا-  این‌طور می‌شه که او را با حمیرا مقایسه می‌کنه که اصلا سنتی-پاپ‌ می‌خونه و موسیقی دادور را به مقوله‌ی روشن‌فکر‌‌ی (به‌معنی ِ متفاوت عمل‌کردن) مربوط می‌کنه! و بعد هم به‌نظرش میاد که همه باید مدرن بخونن و گناه‌ِ اجراهای بد یا اصلا‌نشده‌‌ی هر گونه‌ی دیگه‌ی موسیقی رو به‌گردن فولک‌خوندنِ دریا دادور می‌ندازه؛ همون حدیثِ تکراری همیشه که چرا شجریان فقط شعرهای کهنه‌ی حافظ و سعدی رو می‌خونه همیشه و چرا رپرها رپ می‌خونن و... انگار یادمون رفته که هرکی کار ِ خودشو باید بکنه و فقدانِ یه‌ چیز،‌ دلیل بر بد بودنِ چیز دیگه‌ای نیست. از این بگذریم.

 

خوندنِ دوباره‌ی فولکلورها مثل نمونه‌های سینماییش می‌تونه خوب یا بد باشه؛ بهتره فقط از نتیجه حرف بزنیم. و تازه، فولکه دیگه؛ مثل موسیقی‌های دیگه، تولیدِ‌ انبوه که نداره! و مگه چند نفر می‌شناسی بامداد که فولکِ نامتعلق به یک منطقه‌ی خاص ِکشور رو می‌خونن که می‌گی "هی" همون قدیمی‌‌ها رو تکرار می‌کنن؟ (من این ترانه‌هه که ته‌ِ تِرَکِ دوم ِکنسرت برلنه رو بعد از بیست‌و هشت‌-نُه سال دوباره شنیدم.) بشماری به ده نفر می‌رسن؟ اشکالی نداره که هر ده سال یه نفر هم بهشون اضافه بشه -یا نشه؛ بیاد و یه امتحانی بکنه و بره. اشکال نداره که بودنش فقط در حد این باشه که چهار تا ترانه که همه یادشون رفته یا بلد نبوده‌ن رو –حتی در سطح متوسط- سر زبونا بندازه. جینگه‌‌جانِ عاشورپور رو من بیش‌تر دوست دارم اما اجرای دادور هم بد نیست و خوش‌حالم که دوباره خونده شده چون اصولا همیشه یه‌سری آدم وجود دارن که کلا "چیز"ای گذشته رو به‌چیزشون نمی‌گیرن! (لطفا اینا رو هم‌ردیفِ بازخونیای احمقانه‌ی ع.ا از ترانه‌های دلکش و مرضیه نکنید!)

 

من عناصر موسیقی دریا دادور رو دوست دارم؛ انتخاباش رو می‌پسندم؛ تنظیماش بد نیست؛ این‌که بعضی ترانه‌ها رو کوتاه اجرا می‌کنه یا تو پیوستگی به ترانه‌های دیگه؛ به‌خیالم که تنها ایرادش صداشه که هنوز خامه و تخت و بی‌مزه؛ امیدوارم که بهتر می‌شه.

 

به زبون یا لهجه‌های دیگه خوندن اصلا چیز بدی نیست به‌شرطی که خیلی پرت نباشه و خیلی‌پرت‌نبودن هم مترادف نیست با اجرای کاملا منطبق با اون لهجه یا زبون -که حتما که کسی از پس این برنمیاد؛ سعی اینه که به اون لهجه نزدیک باشه و اتفاقا هم گاهی وقتا این کار با یه فاصله‌گذاری همراهه که خواننده بهمون حالی می‌کنه: من این‌‌کاره نیستم اما این کار وجود داره! پس توقع نداشته باشید که خواننده‌ی فولک بتونه مثل شما ترکی یا کردی بخونه! من یکی به‌شخصه اجرای محمد نوری –که ترک نیست و خیلی هم ازش خوشم نمیاد- از "جیران" رو زیباتر از اجرای ایمانف می‌دونم!

و راستی! چرا خیال می‌کنید که مثلا یه ترانه‌ی ترکی فقط واسه مخاطب‌ ترک بازاجرا می‌شه!؟ چطور آدمای دیگه رو کاملا ندیده‌ می‌گیرید!؟ آشنا شدن مردم با یه ترانه‌‌ی فولک به‌زبون‌ِ دیگه اون‌قدری ارزش داره تو این زمونه که یه اجرای متوسط از اون رو توجیه ‌کنه.

و راستی‌تر که چرا همه‌ش از فولک حرف زده‌ین؟ مگه‌ همه‌ی ترانه‌هایی که اون خونده فولکه!؟

 

آخر از همه این که موسیقی هم مثل هر چیز دیگه‌ای –لااقل تو یه سطحش- سلیقه‌ایه و قابل ‌توجیه یا توضیح نیست. واسه همین خوش اومدن یا نیومدن از یه کار یا یه خواننده، لزوما به‌معنی قوتِ اون نیست و می‌‌تونه صرفا بیانگر "چیزی" خاص بین مخاطب با کار/خواننده باشه. کماکان این اتفاق تو ادبیات و بیش‌تر تو سینما می‌افته. چیزایی که هیچ‌وقت نمی‌تونی توضیح بدی که تو اون اتاق تاریک باهات چه‌ کرده! اینو می‌گم که دوباره تاکید کنم که وقتی به‌عنوانِ یه آدم ِ معمولی دارین از  خوش‌اومدن یا نیومدنتون از چیزی می‌گید، لزومی نداره که دلیل بیارید واسه‌ش؛ اما وقتی دارید جدی‌تر حرف می‌زنید لطفا درست‌تر و منطقی‌تر حرف بزنید.

این نوشته، اول نظری کوتاه بود روی نوشته و نظراتِ مطلبی شِرشُده توی گودر درباره‌ی دریا دادور؛ بعد که دیدم بعضی نظرات،‌ بی‌منطق و دلیل، از یه اظهار‌نظر ِصرفِ خوش‌اومدنی یا بداومدنی گذشته‌ن و سعی کرده‌ن نسخه بپیچن، مثل ِیکی که خواستار قانونی شده بود که کلا مانع از خوندن خواننده‌ها به زبون یا لهجه‌های دیگه بشه! و این مدل حرف زدن تو دنیای شبه‌روشن‌فکری ما قرار نیست اصلاح بشه، فکر کردم جداگونه این‌جا هم بیارمش. تاکید نکنم که: «البته که این نظر منه»!؟ و تاکید نکنم که حرفِ کوتاه من با بامداد چیزی از ارادت من به او و روشن‌فکری او کم نمی‌کند.

 

 

 

پی‌نویس:

اگه قرار باشه از حواشی‌ دریا دادور حرف بزنم حتما می‌گم که چقدر خوش‌حالم از مقایسه‌ای که دادور تو کنسرتش بین دلکش و ادیت پیاف می‌‌کنه و بخش روشن‌فکرانه‌ی دریا به‌نظرم این‌جاست. راستش این که چند وقت بعد از این‌که معنی له‌وی‌آن‌رز ِ ادیت پیاف رو فهمیدم فکر کردم که این ترانه چقدر شبیهِ جام‌ طلای دلکشه و ماها چقد (ظاهرا!) عاشق‌ ِ اون کار ِ پیافیم و چقدر گریزون از این کار‌ ِ دلکش و متاسفانه که گاهی هم یکی از دلایلِ(!) گریزونیمون، سابقه‌ی زندگی دلکشه!! عجبا!

 



 ---------------------------------------

۱-درنظر بگیرید مخالفا و موافقای بهرام ِبیضایی را؛ هیچ‌وقت شده بحث جدی‌ای بینشون انجام بشه!؟ همیشه این، موافق بی‌دلیل بوده و اون‌یکی، مخالف بی‌دلیل؛ نافهمی‌ ِ بعضی موافقاش همون‌قدره که مال مخالفاش؛ حماقتِ خُفته تو سوالایی که گاهی موافقاش ازش می‌پرسن، هم‌ارزه با اون‌ نپرسیده‌های مخالفاش. هر دو صاحب سنگری هستند که فقط باید حفظش کرد بی‌هیچ حرفی یا کاری یا اندیشه‌ای (نشونه‌ش این‌ که میونِ این‌همه مخالف، و بیش‌تر از اون موافق،‌ درعرض ده سال ۲۲۰۰ نفر پیدا نشده‌ن که تنها کتابِ موجود درمورد‌ِ سینمای بیضایی رو حتی بخرن، خوندن یا نخوندنِ بعدش پیش‌کش!)

 

به‌مثابه‌ تُـنگِ کلیدِ جِرمی

آآآآی آدما! خنزرپنزرای زیر رو هرکدومشو یه‌وقتی یکی از شماها، بله یکی از خود همین شماها خواسته بوده؛ که پیدا کنم، قرض بدم یا کُپیش کنم. بعد رفته‌ین و دیگه خبری ازتون نشده. اون‌وخ من یه‌خرده‌بعدتر حتی به چندتاییتون دوباره مِیل یا زنگ هم زده‌م اما انگارنه‌انگار که یه‌وقتی چه‌جوری پی ِاینا می‌گشته‌‌ین! منم گذاشته‌مش به‌حساب سَرشُلوغی، رونشدن و یا هر چی ِدیگه... و مونده‌م با این‌ زبون‌بسته‌ها که خیلیاشونو هم یادم رفته که کی خواسته بود و کجا و چه‌جوری.... حالا فکر کردم که دوباره اعلام کنم؛ شاید هنوز نیازش داشته باشین! و من هم این‌جوری از این دغدغه‌ی موندنِ اموالتون (بله دیگه، مالِ شمان دیگه!) پیشم خلاص شم و یه‌خرده هم جای زندگیم باز شه!

 

فیلم‌ها: دزد دریایی ِمینه‌لی، بکتِ گلنویل، من کوبا هستم، گویوکین، تنچو، Theo on Theo، Get Carter

کتاب‌ها: مرثیه‌‌های شمال، همسران هنرمندان ژید، میگل، آنتونیونی، آفریقا افسانه‌های آفرینش، ده شب،‌ استنطاق، رومئو و ژانت، paroles

مجله‌ها: سینمای نوین ۱، چراغ ۱، زنده‌رود آنجلوپولوس، لوح ۵

 

توجه: مهلت تماس از تاریخ انتشار این آگهی حداکثر... هی! این‌جوری بگم که باز می‌رین و نمیاین! بیاین ببرینشون دیگه بابا! لااله‌الا‌الله! چقد التماس آخه!؟

 

مفیستوفل

و به من گفت: گوش کن، گوش

فورانِ توانِ دست‌هات را

که به زنان و شراب می‌ریزد

به کلام و به قلم راست کن

فراهم آور زهر و جوهر، تلخ...

و گفتم: گوش می‌کنم

                              عز...

 

 

 

 

                                                                یقیشه چارنتس

                                                                آربی آوانسیان

Guest

 

I was bored stiff all day yesterday:

I smoked two packs like nobody's business,

Tried to write a little bit - no good;

First time in my life I played the fiddle,

Took a walk,

Watched the guys playing backgammon,

Sang a song off-key,

And caught flies, filled a whole snuff-box;

Dammit, finally,

I popped up here.


                               Orhan Vali