مالارمه‌نمایی در تهران

معلمانی که سرکلاس فقط حرف می‌زنند لازم نیست خیلی مراقب حرف‌های خود باشند؛ آن‌هایی که جزوه می‌گویند باید کمی مراقب باشند و آن‌ها که جزوه‌هایشان را کتاب می‌کنند باید حتما بفهمند چه گفته‌اند! به‌همین‌ترتیب کسی که برای خود می‌نویسد یا می‌نوازد لازم نیست خیلی نگران کار خود باشد اما آن که نوشته‌هایش را چاپ می‌کند یا کنسرت می‌دهد باید کمی باشد و آن‌که چیزی را نقد می‌کند باید بسیار باشد و باید که پیش از نوشتن سه‌باره و پنج‌باره و ده‌باره حرف خود را بسنجد و اشتباه خود را رفع کند...


دوباره در این نوبازار کهن، افلیایی دیدیم این بار مالارمه‌دوست! که ترجمه‌ی کسی دیگر (مراد فرهادپور) از یکی از شعرهای مالارمه را بسیار نادرست یافته و خود دست به ترجمه‌ی تازه‌ای زده‌اند بس نکو! مرجعی برای ترجمه‌ی منتسب به فرهادپور ذکر نشده و کار ایشان یا هرکس دیگر که باشد ترجمه‌ی خوبی نیست (و من کاری با آن ندارم) اما ترجمه‌ی افلیایی نیز خود داستانی شده.

پیش از ورود به ماجرا، ایشان گریزی هم زده‌اند به ترجمه‌ی "روبین" از "باغ‌ ِ گذر" که ترجمه‌ی بدی است و: «کدامین شما از خواندن باغ گذرِ دوراس لذتی نصیبش شده با ترجمه‌ی روبین؟» عجبا که تازگی، معیار خوبی و بدی ِترجمه‌ نه نقد و تحلیل درست آن،‌ که لذت بردن یا نبردن صرفِ خواننده از آن شده است! و بد نیست وقتی کسی حرف از آن حذفیات می‌آورد، ارجاعی بدهد و متن اصلی را هم بیاورد که حرفش پایه‌ای داشته باشد.

 

بگذریم... افلیای مترجم نوشته‌ که عنوان شعر نسیم دریایی باید باشد نه نسیم دریا. البته که در این که marine دریایی است و la mer دریا، شکی نیست اما مساله این است که گاهی ترکیب‌های اضافی (دو اسم)، صفت و موصوف می‌شوند:

انگلیسی: matter of issueو women of night

فرانسه: Casque d'or

عربی: قِطَة اللیل

و فارسی: مَردِ عمل، کفش ِ چَرم

و به‌همین‌ترتیب "نسیم ِدریا" هم می‌تواند "نسیم دریایی" باشد و شاید مترجم همین معنی را در ذهن داشته پس نمی‌توان به‌سرعت حکم به‌ بی‌سواد بودن او داد؛ البته که ممکن است در عمل این امر محقق نشده و به‌هر‌دلیل، از جمله ناآشنا بودنِ خواننده با این معنی وصفی، ادراک درست صورت نگرفته و او به‌بیراهه رفته باشد که این امری است جدا.

 

مترجم جوان گفته‌ که در همان سطر اول "و" از قلم افتاده است. بله، هر فرانسه‌خوانِ ترم‌یکی‌ می‌داند که "et"  به‌معنی "و" است و هر کمی‌انگلیسی‌خوانده هم، آن‌جا که در غلط‌های معمولِ یادگیرانِ انگلیسی از etc"" حرف می‌زنند معنی et  را می‌فهمد. اما در ترجمه‌ی‌ شعر، ذکر یا حذف این کلمه، بسته‌ی موقعیت است و حس و معنا؛ و اجباری در آوردن حتمی آن نیست (همان‌طور که نشانه‌گذاری در زبانِ ترجمه تابعِ ِ زبان ترجمه است و نه زبان اصلی -آن‌طور که مترجم جوانمان سعی کرده‌ کاملا رعایت کند!). از این که بگذریم این کلمه همیشه حرف عطف نیست: «می‌رفتم و گریان بودم» که درچون‌این مواردی درصورت لزوم، برای رساندن معنی،‌ باید به "درحالی‌که" یا "بااین‌که" عوض شود. پس اتفاقا در این‌جا فقط یک «واو» نیست که توسط فرهادپور از جا افتاده باشد، بل‌که معنی‌ ِ گفته‌شده است که از بین رفته و در ترجمه‌ی مترجم جدید هم با این‌که ایشان «و» گریخته‌ی کذایی را ادب کرده و سرجایش برگردانده‌اند، معنی جمله هنوز درست نیست چرا که ایشان هم مثل فرهادپور آن حرف تعریف la"" در اول جمله را فراموش کرده‌اند که معنی کلی "تَن" را به معنی ِخاص آن، یعنی "تن ِمن" تغییر می‌دهد؛ شاید اگر این شده بود، معنی درست می‌شد؛ چیزی مثل این که: «جان‌ام(البته که جان‌ام به‌‌جای تن‌ام) غمین است افسوس و من همه کتاب‌ها را خوانده‌ام» یا «جا‌ن‌ام غمین است افسوس با‌این‌که همه کتاب‌ها را خوانده‌ام». (چه می‌شد مترجم عزیز دست‌کم در ترجمه‌‌ی تازه در همین جا با حذف "ی" از "همه" کمی از سنگینی ِ ترجمه‌ی فرهادپور کم‌می‌کرد!)

 

فعل fuir"" در اول ِ بیتِ بعد، حتی با آن علامت تعجب۱ (!) در جلویش، کماکان در وجه مصدری است و نه معنی ِامری‌ دارد و نه به‌قول ایشان ارزش ِ امری! (متشکر می‌شدم اگر برای حکمشان در این مورد مرجعی به ما ناآگاهان معرفی می‌نمودند!) درواقع که شاعر "گریختن" را «پیش‌ِ رو می‌نهد» و مترجم اول نیز همان کار را کرده! شاید می‌شد به جای آن مثلا "بگریزیم" گذاشت، اما "بگریز!" ِمترجم دوم هیچ ربطی به ماجرا ندارد –مخصوصا که پیش و بعد از آن، هم حرف از "من" زده می‌شود.

 

در سطر سوم، هیچ اثر مستقیم یا غیرمستقیمی از هیچ "دریا"یی در شعر اصلی وجود ندارد و  فقط "کف‌ِ مرموز" است که هست. بعلاوه، این‌طور نیست که به‌قول مترجم تازه: پرندگان میانِ آسمان‌ها و دریای کف‌آلود و غریب سرمست باشند، بل‌که: پرندگان از بودنِ میانِ کف‌ِ مرموز و آسمان‌ها سرمستند.

 

Retenir" " در سطر پنجم را باید "به‌خود خواندن" ترجمه کرد نه "بازداشتن" چون که se trempe" "، "غوطه‌ور بودن" معنی می‌دهد و " "dans ، "درون" و "میان" و ""la mer  هم که همان‌طور‌که ایشان می‌دانند به‌معنی "دریا"ست. پس ترجمه‌ی درست این است که:

ای شب‌ها! نه‌ فلان و نه فلان و نه فلان، هیچ‌یک دل مرا که در دریا غوطه‌ور است به‌‌خود نمی‌خواند! (و در هیچ ترجمه‌ی خوبی هم جای "ای شب‌ها!" آن‌جایی نیست که ایشان گذاشته‌اند!) و حالا برویم سراغ یکی از این "فلان‌ها":

«نه روشنای تنهای چراغ‌ام بر کاغذ سپید که سپیدی‌اش پاس‌بان است» و مترجم نازنین ترجمه‌ کرده‌اند به: «نه روشنایی برهوت چراغ من که پاکی‌اش نگهبان است» و "کاغذ" را کلا از ماجرا حذف کرده‌اند! و جای "سپیدی" آن را هم به "پاکی چراغ" داده‌اند! و البته که آن "برهوت" هم قصه‌ای شده!

در سطر بعد شاعر می‌گوید: «لنگر بکش به‌سوی سرزمین‌های غریب» که مترجم "روانه شو" را جای آن استفاده‌ کرده‌؛ اشکالی ندارد اما آن exotique"" هیچ‌ باری از "دل‌انگیزی" بر خود نمی‌تواند داشته باشد.

 

 

خوب این‌جا،‌ دقیقا در اول بیت سیزدهم، یک "و" وجود دارد؛ همان" et" ناقابلی که افیلیای عزیز همه‌ی این بحث را برای آن به‌راه انداخته! و می‌بینیم که "واو" بیچاره حالا کاملا فراموش شده! به‌نظر شما وقت خوبی نیست که تمامش کنیم!؟

 

----------------------------------------

 

۱-مترجم تازه توجه بسیاری کرده‌ به این‌که نشانه‌گذاری حتی نقش کلمه را می‌تواند عوض کند اما بسیاری از نشانه‌گذاری‌ها را از متن اصلی شعر حذف کرده‌: شش ویرگول، سه علامت تعجب، یک نقطه (و علاوه براین چهار غلط املایی به‌جا گذاشته، حرف اول دو کلمه را به‌اشتباه بزرگ نوشته‌ و البته که چند مورد هم اکسان‌گذاری‌ اشتباه وجود دارد) در متن فارسی‌شان هم نشانه‌گذاری مشکل دارد؛ مثلا اگر منظورشان از «آن هم چه ترجمه‌ای» در وصفِ ترجمه‌ی روبین، خوب بودنِ ترجمه‌های اوست (که احتمالا با توجه به این‌که کمی بعد نمی‌خواهد منکر توانایی‌های او شود منظورشان باید همین باشد) استفاده از علامت تعجب نابه‌جاست؛ چرا که این علامت در آن‌جا نشانه‌ی نیش‌خند به روبین و بد بودنِ ترجمه‌های اوست. و البته که این‌ها، چیزی معمول و طبیعی به‌شمار می‌رود اما نه برای کسی که مالارمه‌خوانی‌های مکررش این جسارت را به او داده که نقدی بر کار مراد فرهادپور –یا هر مترجم دیگر- بنویسد و ترجمه‌ی درستی هم از آن ارائه دهد!

 

 

 

پی‌نویس: خواستم کمی هم از این‌که فارسیِ‌ ِ شعری شعر هم مشکل دارد و نیاز به انتخاب کلمه‌های بهتر و خوش‌آواتر‌ کردن و تقطیع بهتر؛ که دیدم اصلا فارسی ِفارسی خود مترجم نیاز به اصلاح دارد؛ من که این را نفهمیدم:

«هر دو ترجمه را گذاشته ام باشد که مالارمه را آشنا کنم یا کلمات مان که می لغزند از موسیقای کلام مالارمه...»!!

پای بر دیده‌ی سعدی نِه اگر بخرامی

جونِ هرکی دوست دارین یه‌امسالو از حافظ بکشین بیرون. نه اصلا، از حافظ هم نکشین بیرون اما سعدی رو هم بی‌نصیب نذارین! اگه ندارین، یه کلیاتشو بخرین که همه‌ رو کنار هم داشته باشین. خوش‌خوشـان –البته که با صدای بلند- حکایت‌های گل‌ستان رو شروع کنین؛ از همون اولِ اولِ مقدمه که قصه‌ی سرکردنِ نوشتنش رو سر می‌کنه تو اولِ اُردی‌بهشت‌ماهِ جلالی... به‌خدا که نثر شیرین‌تر از این پیدا نمی‌کنین؛ همچین که هی می‌خواین ادامه بدین؛ یه حکایت دیگه‌، یکی دیگه... من کدومشو بیارم این‌جا؟ بخونین که بشینه تو جونتون.

به بو-ستان که می‌رسین، اون عنوان‌های بابِ فلان و بابِ بیسارش رو ندیده بگیرین؛ همه‌ش رنگه و بو... بعدش یه فالی بزنین به غزلیات؛ هرچی اومد لذتشو برده‌این: حدیثِ مکرر عشق –اما تازه، اما نو. رو و صاف‌وساده (و سهل و ممتنع؛ گاهی انگار که دارین یه نثر عادی می‌خونین و گاهی گم‌ شده‌این میون‌ِ کلمات و بازی‌ها) و خودِ معشوق و لب و جسم و تن و پیرهن؛ خودِ خودِ زمینیش؛ نه مثل ِحرفای هیچ‌کس دیگه‌ی اون عصر و هیچ عصر دیگه.

 ...تازه داره خوش‌خوشانتون می‌شه از:

با چون تو حریفی به ‌چون‌این‌جای در این‌وقت

گر باده خوردم خمر بهشتی نه حرام است

که با بیت بعدی نمی‌شه لباتون به خنده‌ای تموم‌نشدنی باز نشه:

با محتسبِ شهر بگویید که زنهار

در مجلس ِما سنگ مینداز که جام است!

آروم که گرفتین باز پیش می‌رین... کم‌کم می‌بینین که چرند نگفته بوده که:

هر باب از این کتابِ نگارین که بر کنی

همچون بهشت گویی از آن باب خوش‌تر است

 می‌رسین به مراثی. یه‌باره انگار یه‌ ور ِدیگه‌ی این ایرانی خودشو نشون می‌ده:

غریبان را دل از بهر تو خون است

دلِ خویشان نمی‌دانم که چون است

 

...خلاصه‌ش که...عزیزای سعدی‌نخونده‌ی من بجنبین! که تا شروعش نکنین نمی‌فهمین که اگه شروعش نمی‌کردین چه کلاهی سرتون رفته بود!

[آغاز ِ] بیا کنار پنجره

زمان آن رسیده است

که دوست‌داشتن

صدایِ نغز ِ عاشقانه‌ای شود

که از گلویِ گرم ِتو طلوع می‌کند

...

 

 

 

                            رضا براهنی

 

گرم و نوازش‌گر، تابنده و بخشنده و دربرگیرنده –بی‌دریغ

جزء معدود نامه‌های تبریک امسال، نامه‌ای هم بود از کانون پرورش فکری (برای من و خیلی‌ها کانون). لازم نیست که بگویم که چه شیفته‌ی کانون بودم یا که باانگیزه‌ترین کار ِطولِ همه‌ی زندگیم، سال‌ها رفتن به کانون بود -گاهی پیش از باز شدن‌اش و تا بسته‌ شدن‌اش- و بد‌ترین روزها، روزهای زوج هفته که کانون تازه دختر‌انه شده بود پی ِ جداشدن‌اش، و ‌کِش‌دار‌ترین ساعاتِ عالم، ظهر ِگرم ِپنج‌شنبه‌ی تاب‌ستان، تا صبح ِخنکِ یک‌شنبه‌ی بعدش، تا بدانید حال آدم ِشب ِعید چطور است وقتی که پاکتی با نقش ِمُرغکِ کانون دستش می‌‌دهند.

نوشته بودند که در جابجایی‌های چند‌وقتِ پیش، یک دسته نوشته پیدا کرده‌اند از بچه‌های قدیمی –اگر دلتان می‌خواهد بدانید،‌ بچه‌های بیست‌وچند‌سال قبل- در جواب یک مسابقه که اصلا خودش طرح ِسوال بوده! یعنی سوال‌هایی که مدام در ذهنتان است را بنویسید یا همچین‌چیزی؛ اگر دوست داشتید جواب حالای خودتان را برایمان بفرستید. و سوال من این بوده: «جان یعنی چه؟ مثلا وقتی می‌گوییم مادرجان منظورمان چیست؟»

از همه‌ی نوستالژ‌ی این قضیه می‌گذرم که بگویم سال‌ها بعد جوابم به این سوال این است که مادرجان را یا اضافه باید گرفت که یعنی مادر ِجان‌ [  ِ من]، یا که اضافه‌ی تشبیهی‌ که یعنی مادر ِ چون جان؛ و این دومی‌ست که من دوست‌تر می‌دارم.

حالا سال‌هاست، از وقتی که معنی‌اش را می‌دانم، که سعی کرده‌ام وقتی این کلمه را استفاده می‌کنم حق مطلب را ادا کنم؛ که بگویمت میانِ ِجان‌خطابت‌کردن‌ِ هربارم، آن ذهن ِ مدام‌درگیر ِمعنی‌ِجان‌ِ آن‌روزها حالا کجا می‌چرخد -و از چه حرف می‌زنم. برای همین است که راحت خرجش نمی‌کنم؛ چون که راحت نمی‌توانم خرجش کنم. و نامه‌ی کانون را بهانه‌ای می‌کنم تا که امسال، این‌سال، جانی تازه پی ِ نام ِنازنینتان بیارم –و تازه‌تر؛ جانی با همه‌ی طنین‌اش پی ِحس ِتک‌تکِ حرف‌های نام‌هاتان، با همه‌ی زیر‌وبم‌شان چون ‌خودتان -مثل همین حس که می‌خواهد روی میم ِ همین بم، ساکن بنشاند. جانی به‌جای همه جان‌های نابه‌جایِ هرروزمکرر ِله‌‌شده، خُرد‌شده، پوک و مبتذل.