نویسندهی بلاگ کتابلاگ بنابه وظیفهی کتابدوستانهشان قرار شده که از این به بعد پُستهایی را به نشر تصویر جلد مجلات و کتب قدیمی و چوناینها اختصاص دهند. اول نگاهی بیاندازید.
خوب میبینید که برای اولین پست، مجلهای انتخاب و عکس آن منتشر شده. نویسنده سعی کرده که عین نوشتههای روی جلد را هم دوباره بیاورد تا مبادا بر کسی ناخوانا بماند. البته که علاوه بر این زحمت کشیده و به نویسندگان مطالب آن شماره نیز اشاره کردهاند... و بعد ناگاه به آن پاراگرافهای واپسین رسیدهاند که وقتی من رسیدم چیزهایی مدام به ذهنم آمد و رفت -یعنی که نرفت و ماند؛ بنابراین سعی کردم مطرح کنم شاید که من اشتباه فهمیده باشم و از جهل مرکب بهدرآیم و شاید هم کتابلاگر:
نویسندهی محترم!
-اول: آن "ظاهرا" در پاراگرافِ یکیبهآخر، نشاندهندهی این است که شما از صلهبگیربودنِ ایشان یعنی آقای وحید دستگردی مطمئن نبودهاید و گویا فقط از بابت تمجیدات شاه به این کشف نائل شدهاید؛ درست فهمیدهام؟ اگر نه، لطفا دلایل و مدارکتان را ارائه کنید تا شیرفهم شویم.
دوم: آن کلمهی "۷۳ سال قبل" با آن علامت تعجب پیش ِرویش این را میرساند که هنوز خودتان از اینکه در آن روزگار چنین مجلهای چاپ میشده انگشتبهدهانید. بله، گویی در واقع هم چنین است. سال ۱۳۱۶، که مجله در سال هجدهم انتشارش است، ما هنوز جایی نیستیم؛ کشور اوضاع مالی خوبی ندارد؛ ادبیات تازه دارد (دوباره!) پا میگیرد. چاپ در حال گذر ِ بسیار کند از چاپ سنگی به سربی است و کتابهای بسیار معدودی چاپ شده، با وضعیت و کیفیت نهچندان خوب و بیشتر هم هنوز چاپ سنگی؛ بسیاری از متون کلاسیک و قدیمی هنوز حتی تصحیح –و درمواردی یافت!- هم نشدهاند که به چاپ برسند؛ صنعت چاپ، صنعت گرانی محسوب میشود (قیمت کتابهای آن دوره و همین مجله نشانگر همین است؛ آیا ذهنیتی نسبت به "۵۰ ریال" آنسالها دارید!؟) از این که بگذریم دستکم اینکه پهلویِ اولِ آن سالها (با همهی درکِ پایین و اشکالاتش و...) کارهای کوچکی برای فرهنگ و ادبیات کرده که شاید خوشایند ِادبای آن زمانه را بس بوده (یادتان هست که ساختِ مقبرههای کمیبهتر برای حافظ و فردوسی و نیز بزرگداشتها و سدهها و هزارهها و چوناینها؟) پس خود را جای آقای "وحید" دستگردی "آن روزگار" بگذارید که بیستودوسال در "آن شرایط" این مجله را چاپ و منتشر کرده، نه جای خود که تا اراده کنید هرچهبهنظرتان آمده –درست یا نادرست- را میتوانید در اینجا بهخورد اینهمه خوانندهتان بدهید؛ و بعد -اگر خواستید- قضاوت کنید که ایشان صلهبگیر بودهاند یا نبودهاند!
-سوم: "ظواهر" حاکی از اینند که آقای دستگردی از بزرگان ادب بوده؛ آن نویسندهها هم که ایشان "مدیر"شان بوده برای خودشان "آدمحسابی"ای بوده و هستند؛ و اثباتِ این، بهدشواریِ اثباتِ آن "صلهبگیر" شما نیست (همینجا میتوانید اسمشان را جستجو کنید) حال با توجه به این و نیز این که در اولین معرفی ِ ایشان، صفت "زندهنام" را برایشان استفاده کردهاید، ممکن است توضیح دهید که چگونه است که ناگاه به این "صلهبگیر" رسیدهاید -یا اینکه "زندهنام" را برای ما غافلان معنیِ تازه کنید؟
-چهارم: گویا در اولِ این نوشتهتان، یکی از اغراض ِچوناینکاری را "ترغیب جماعت به کتابخوانی" عنوان کردهاید؛ ظاهرا هم که انتشار ِعکس ِمجلهی ارمغان پربیراه نیست اما آیا منکوب کردن چهرهی نویسندهی آن هم در همین راستا، یعنی ترغیب جماعت به کتابخوانی، صورت گرفته است!؟
-و آخر که: ممکن است لطفا بفرمایید کار شما چه تفاوتی با دیگران که آسوده این و آن را متهم به بستگی به و وجهنقد گرفتن از دیگران میکنند دارد؟
علاوه بر این موارد که به نظرم درست و به مورد به اونها اشاره کردهای چیز دیگری هم توجه منو جلب کرد و اینکه آیا صاحب این مجله اصلا خود محتویات اون رو مطالعه کرده یا فقط به بررسی جلد و دیباچه بسنده کرده؟ چیزی که برای من اهمیت داره اینه که بدونم افرادی که اون موقع این توانایی رو داشتهان که در یک مجله ادبی (؟) مطلب بنویسند چه مینوشتهاند؟ حداقل عنوان مقالاتشون اینجا ذکر میشد! من کنجکاوم که درباره طرز فکر مردمی که این همت رو داشتهان که مجلهای رو (البته با کمک اعلیحضرت وگرنه چه طور؟؟) اون زمان چاپ کنن بدونم و البته جناب کتابلاگر هیچ توضیحی دراین باره ندادهاند
آره؛ کَمکی کم بود!